تا تو بیایی..

دلم تنگ که می شود، اینجا می نویسم ..تا تو بیایی..

تا تو بیایی..

دلم تنگ که می شود، اینجا می نویسم ..تا تو بیایی..

سلام آقای دوچرخه سوارِ عزیزم!

باور می کنی که چقدر دلم برای حرف زدن های گاه و بی گاهمان تنگ است؟ آنقدر تنگ است که بی خیال همه ی حرفها و سرددرد های بعدش، لپ تاپِ دو کیلویی ام را که برای کارهای علمی  تمام روز رویِ دوشم از این کلاس به آن کلاس دانشگاه کشانده ام را توی تاکسی برگشت به انزلی روی پاهام گذاشته ام و روی صندلی عقبِ سمت شاگرد، برایت می نویسم. آن قدر تنگ که اگر بارن امان می داد حتی، وسطِ گلسارِ تنهایِ پر از دلهره و همه ی حس های رنگا رنگ و خیسِ اشک و گرمِ لبخندِ روزهای بیست و اندی سالی می نشستم و از همه ی این لحظه های رفته و نرفته و نیامده ی بدون تو می نوشتم. نم نمِ باران اما اگر نه هیچ چیز، صفحه ی مانیتورِ دخترکِ الکتریکی ام را می آزرد. اصلا همین بارانِ نم نم تو را به یادِ من آورده آقای دوچرخه سوار.. همین بارانِ قشنگِ آرام آرام که مرا عاشق می کند و هی هر لحظه ، پاییز و نبودنِ همچنان و خواستنِ هنوزت را یادم می آورد. باید از او و خدا برای فرستادنش ممنون باشم.

آقای راننده هم با صدایِ گوگوش و ترانه های عاشقانه ای که گذاشته حسم را دو برابر کرده.. می بینی؟ همه چیز برای عاشق بودن مهیاست. باران و ترانه و دلِ خترکی که پروانه هایش تازه سر از پیله بیرون آورده اند. پس تو کجایی؟ اصلا بگو، بیا و بگو با این همه فرصتی که از دست می رود چه خواهی کرد؟

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوبه دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 11:18

حتما و قطعا میاد :))

عاشق اون :)) هستم دیگه ...
خُب؟؟؟ :پی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.