تا تو بیایی..

دلم تنگ که می شود، اینجا می نویسم ..تا تو بیایی..

تا تو بیایی..

دلم تنگ که می شود، اینجا می نویسم ..تا تو بیایی..

سلام آقای دوچرخه سوار!

اولین نامه بعد از مدت ها چه عجیب و غریب است! سلام آقای دوچرخه سوارِ عزیز.. دوباره پاییزِ عاشقِ خوش رنگ دارد می آید و تو همچنان نیستی. چند روزِ پیش رازِ دور و شیرین تو را با کسی می گفتم که دلم هوای نوشتن برای تو کرد.. یادت هست آن سلامِ گرمِ بعد از مدت ها؟ می دانی آقای دوچرخه سوار، خیلی وقت ها با خودم می گوویم تو را چه به عشق و عاشقی و از دل گفتن و این حرف ها ! اما چند روز پیش که از تو می گفتم و از چگونه آمدنت توی نوشتن هام، تازه فهمیدم که  خیلی از آدم ها و خیلی از حس ها از یاد رفتنی نیستند.. هر چند که خودشان نباشند و دور تر از آمدنِ دوباره رفته باشند.. به او گفتم که تو از روزهای دورِ خیلی وقت پیش آمدی توی نوشن هام، گفتم که کاش آن روز ها بلد بودم که آدم ها را توی زندگی نگه دارم نه توی نوشتن ها.. گفتم که تو، منظورم نه توی حالا ، بلکه تویی که یک روز با دوچرخه  آقای دوچرخه سوارِ ذهنم را ساختی ، حالا خیلی دوری و بیشتر یک خاطره ی دورِ شیرینِ عجیبی تا یک آقای دوچرخه سوارِ خوش تیپ :)  

حالا بعد از مدت ها آمده ام که باز همان حرف های همیشگیِ ساده را بگویم. اینکه مثلا بلند شو چمدانت را ببند و سوار بر اسبِ سفیدِ تیز پایت بیا که دیگر طاقت ندارم و ، پاییز فصلِ قدم زدن های دو نفره  بوی ترا می دهد و ، .. اصلا صادقانه بگویم آقای دوچرخه سوارِ نازنینم.. این روزها حرف زدن با تو برایم  بهترین چیز است، این همه فلسفه چیدن هم اصلا لازم نیست.. حواست باشد که از این به بعد زیاد تر از قبل برایت خواهم نوشت..

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوبه چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 09:21

عالی

من که میگم تو چمدونتو ببند برو پی اش

کاش می شد!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.